هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

                                                                                    

 

 

 

 

  قدم های شلوار سرخ

 

داشتم به خودم می گفتم

که جلوتر از آینه ی بغل

به رفتن تو در  ناشیانه های با قدم های شلوار سرخ

کفش گلی سرخ

می آیی  با شلوارت از نقطه های سرخ جلوتری    

اینکه تو دست می بری به تکه ای از شکمت

وسط جایی که همه دارند آرام اند

می آیند و در آیند و روند کسی      با تو نگاه نمی کنند

ساده ای برجستگی های تو فقط مربوط است به من

و تو از عقل من   دست می گیری به لوله ی زنگ خورده آهسته می آیی پیش

نیم رخ تو جلو تر از همه توی صف

بینی تو از گوشه ی کسی زده بیرون 

ایستادن تو اتوبوس را پاشنه خوابانده است

ایستادن تو  

دود را تا پشت شیشه و درست وسط جاییم ایستاده ای

داری کتابهایم را از وسط من بر می داری بعد

من را جمع می کنی برای شوخی بعد از شام بعد

من را سلام    از می شناسی که دیگر      رفته است

و در اتوبوسی که داستانی دیگر دارد راننده

در تخت های یک نفره هم دو نفر راحت می خوابند

حتی با سر زده وارد شدن بوی کسی به تخت

راحت نرفته ای      راحت آمده بودی نرفته ای.

کفش ها را به اتاق می آوری

تو اشک داری همیشه آوردن من به این صحنه ها ساده است

من جوراب خریده بودم برای قدم زدن

اما پاهایم از تو بیرون رفته اند

                                                     

                                                                سعید آرمات

    

                                                                                

 

 لوله ها

 

 

خنده ی بلند      آب با فشار زیاد است

من بیرون زده ام همه جای شهر را گرفته ام.

 لوله های تودرتوی ساختمانها راه هایی در من اند

در شیر آبی که باز می کنی با انگشتهای بلند

خطایی فاحش وجود دارد 

 (لوله فقط در خودش خالی می شود با این کار)

خنده را من برای تو می خواستم  از تو پر بودم  از تو پر می شوم

رنگ مو و  برق لب،

لوله های خالی رژ،

چیزهایی که از تواند حتی مبتذل و بی محتوا  

حتی پیام های بهداشتی شان بعد از سطل آشغال

در شهری که می روی؛

لوله هایی هستی که از همه جا  زده ای بیرون

زیر آسفالتها را پر کرده ای خانه ها را به هم مربوط

با پوستهایی رنگ شده  نوار پیچ  

 لوله ها در نقش های برجسته ی پشت نما ی خانه ها

 

در خانه های ارزان پیش ساخته گاهی از گچ می زنی بیرون

در نما هایی که  پشتشان، 

همیشه لوله هایی ایستاده اند مخفی

خرابی این شهر 

 گاهی فقط  به خاطر شکستن شبکه های تو است  

                                           

     

 

 

 

 روز ایرانی

 

 

به عوض ساعت بر مشتی که می کوبی به دیوار       عقربه می ماند

می ماند وبعد لنگ می زند روی ساعت کج

 

تو خیزشی علیه زمان نیستی با آن بلوز بنفش

با آن روی دسته ی صندلی مانده روسری،آماده است یعنی برای پوشیدن

بعد از رفتن من

 

خسته است   رنگ ساعت پریده است

بریده است نفس پاهای من روی این تخت

تخم مرغ پوست کنده بشقاب سبزی     نشانه است

از گاوی که در چمن سبز از شیشه ی قاب به پشت بر گشته از نگاهی که به میز

از پتویی که تخت است و مرتب

از مرتب که صدای زنگ است توی این خانه

صحنه ی صبحانه

حوله ی روی دوش در تکان ِانگشت کوچک تو که در گوش

و حرکت گنجشک که می آید با حرکت اروتیک گاو  از لبه ی پنجره

بسته ی رسیده خیزشی علیه صبح ِمن است

از وقتی بلند که می شوم واز روی تخت صدای کشیدن پاهایم از لخت به هم

هم خانه ی من

از با بلوز بنفش در طول یک هفته   

از دسته ی صندلی از رفته استِ خودش

حکایت ها دارد از دست خودش

وبا صدای رمانتیکِ رادیو که به «نجوا»آمده گوینده

از دل شیدایش

شکایت هاست

می ماند این که من با این زندگی ایرانی  لباس نپوشیده کجام؟

و یک پرس غذایی که از سفره دوباره رفته به یخچال

 

روز فقط معده ی من است

که تو سرت را کرده ای توی آن،

سفره پهن می کنی می بندی

 

 

                                               سعید آرمات 

 

 

 

 

 

 

سفر زبان

 

  

  یک نسخه از کتاب شعر قصیده ی لبخند چاک چاک شمس لنگرودی از سال 1370باقیمت پشت جلد 50 تومان در کتابخانه ی شخصی من دارد زندگی می کند . بماند اینکه چند شعر آخر مجموعه که به ظاهر به نوجوان مرده ای به نام کیوان کاشانچی لنگرودی تقدیم شده جزء شعرهای خوبی است که آن سال ها من خواندم و بعد صدای خودم را ضبط کردم و تا سالها به آن گوش می دادم . باروری شعر ها از موسیقی پنهان اما تأثیر گذار کلمات و فضا سازی های مناسب تصویری که آن روزها تازه داشت در شعر ما باب می شد ما را داشت به راه تازه ای رهنمون می شد.  

 

بعدها البته  من کتابی به دستم رسید از یانوس ریتسوس به ترجمه ی فریدون فریاد  نسخه ی نایابی که احتمالاً کسی کمتر آن را به خاطر داشته باشد و آنجا بود که توانستم ریشه و تبار بسیاری از شعرهای لنگرودی را بیابم . فضای بصری و تصویری و حتی فرم و زاویه دید به شدت وام گرفته از کارهای ریتسوس بود اضافه کنید به آن واژگان و حتی تعداد سطرها و شکل سطر بندی را . آن مجموعه را البته من امروز در دست ندارم تا با یک بررسی تطبیقی شما را با استنادهای موثق قانع کنم اگرچه هر کس بخواهد خود نیز می تواند به این دو اثر رجوع کند مخصوصاً که مجموعه ی نسبتاً کاملی از ریتسوس را مترجم فرزانه فریدون فریاد در سالهای اخیر در دسترس همگان گذاشته است . به هر حال لنگرودی کار خودش را کرده است و آن شعرهایش را من هنوز هم دوست دارم به مراتب بیشتر از شعرهایی که بعدها سرود و احتمالاً به درد دوستان خاص ایشان و شاگردان می خورد یا دست بالا به درد خوانندگان غیر حرفه ای چرا که به اعتقاد من چیزی جز تکرار نوعی رمانتیسیسم نیستند شاید همان شعرها بودند که راه شعر تراژیک را به من نمایاندند

  

من این روزها سرگرم باز خوانی شعر آن سالها هستم‌‌‌‌‌ متأ سفانه شتابزدگی در نام گذاری شعر دهه هفتاد سبب بروز حوادثی نا درخور برای شعر شاعران پیشین و حتی شعر دهه هفتاد شد  چرا که هنگام نام گذاری ظاهراً تنها به قدرتی می اندیشیدند که برای آنها به همراه خواهد داشت به گونه ای که اطلاق نام دهه هفتاد تقابلی ما بین یک دوره با دوره های دیگر تلقی شد حالا در اواخر دهه هشتاد خواننده می پندارد لابد باید طبق این نوع دهه بندی شعرهای گذشته را دور بریزد و چشم به راه حوادث غیر مترقبه در  شعر شاعران نسل نو باشد . شعر خوب همیشه شعر خوب است من گاهی مجموعه های شعر به دقیقه اکنون را که در دهه شصت چاپ شده یا شعر های حجم رؤیایی را به بسیاری از شعرهای سالهای بعد ترجیح می دهم .

پس ناگزیریم از باز خوانی متنهای گذشته چرا که تنها لذت متن است که سبب خواندن های مدام ما می شود نه طبقه بندی های نامتعارف  .چیز دیگری را که من در این بازخوانی ها برای دوستان تازه جست و جو می کنم نشان دادن سفر زبان وعناصر دیگر شعر است که لابد همه نیازمند شناخت آن اند.نشان دادن راه ها و فرم های تجربه شده و دقت و توجه به ظرفیتهای موجود در آنها .

 

آز آنجایی که زبان در دو سه دهه ی اخیر تغییر ناگهانی و محسوسی در آن رخ نداده و تنها جستار شاعران پیشرو در یافتن تمهیدات جدید ، افزون کردن لحن های متفاوت و فرم های تکامل یافته تر  سبب تمایزشان باشاعران دهه های پیشین است ؛ می توانیم با کمی دقت تغییر رفتار را در شعر سالهای متمادی ببینیم

 

 

شعر 4

      از مجموعه  قصیده ی لبخند چاک چاک

 

 

تو دیگر نیستی

انار شکسته ای که خاطره های خونینش تنها ،بر دست و

                                                   دهان می ماند.

تو دیگر نیستی ،

مگر به صورت شعری در دهان

و لمس سرانگشت های تمام شده ات

بر دست هایمان.

شگفت ، لعل گونه ، درخشان ، پرداخت شده ، آبگون.. 

 انار دهان گشوده

ازین بیش

 نمی ماند بر درخت . 

 

 

 

 

 

 

جلسه شعرخوانی

  

 

پروانه  

زمستان را نمی شناسد 

زیبا می ماند  

  

 

بازخوانی  

قصیده ی لبخند چاک چاک 

چهارشنبه 26خردادهشتادو نه 

 

 خانه ی شهریاران جوان  

 

 

 

 

شعری از من در فرهیخنگان

 

 

 

 

در نشریه فرهیختگان ۲۲خرداد ۸۹ شعری از من درج گردیده که به دلایل نا معلومی بخشی از این شعر حذف شده است آنچه می خوانید شکل درست و کامل آن  است. 

 

 

 

                                                                      در داروخانه

 

روزی که از عشقی می زنم بیرون

سر در هوا ی کسی

برای خرید روزانه حواسم بیشتر به حبوبات است و سبزی ها

پیازی که  قل خورده در پیاده رو تنهاست.

 

سر ِجناب داروخانه همیشه شلوغ است

می توانم  دور از حواس کسی

خلوت کنم با نگاه به رنگهای مختلفِ یک دسته پماد

خلوت کنم با لمس لبه ی عمودی شیشه ی پیشخان

خلوت کنم در صدای چهل ساله ی کسی

 که می پرسد از راه باز کردن وازکتومی

خلوت کنم با دستی

 که برای قاپیدن سفیدی شربت معده

رفته به آن طرف شیشه

 

داروخانه عصاره  دارد همه نوع

برای معده و نفخ

برای چربی برای فتق

 برای سرهایی که مو ندارند و  پاهایی که مو نمی خواهند

من از این داروخانه ی شلوغ

یا تو یا عصاره ی تنهایی اش را می خواهم . 

 

 

 

 

 

در زمانهای مختلف

 

 

 

در زمانهای مختلف 

واگشایی مجموعه شعر هادی محیط 

نشر نوید شیراز۸۶ 

 

 

 

چند روزی است کتابی در دست دارم که نام هادی محیط وامضای او را در خود دارد:«در زمانهای مختلف ».

می شود گفت نام و عنوان کتاب خبر از شعر هایی آرام می دهد اگر نگوییم شاعری آرام . اصوات نام کتاب تا حالت های خطوط بر طرح جلد حتا چهار رنگ آرام که به تفکیک کنار هم نشسته اند خبر از دوره ای دارند که احتمالاً شعر نمی خواهد  مبارزه ای را علیه  هیچ کس حتی خودش یا زبان« لا اقل!!»ترتیب دهد.  

این که در اغاز مجموعه شعری می خوانیم از بیژن الهی نیز معنایی می تواند داشته باشد . بی شک اتفاقی نیست این اتفاق اگر نخواهیم حکمی صادر کنیم که شعر بیژن الهی قرار است متن محیط را رمز گشایی کند لا اقل می شود گفت این شعرها وجهی دارند مرتبط با شعرهای مجموعه حتا اگر محیط بعد از سرودن شعرهای خود این شعر را به صورت یک اتفاق در جایی دیده یا خوانده باشد که البته بعید به نظر می رسد . می شود گفت که هر دو شعر حاصل فضاهای طبیعی مشترک هستند اینکه شعر در این روزها بیشتر درون گراست را حتی در نگاهی ساده به شکل و فرم و زبان این مجموعه هم می شود دید. به هر حال سفر کردن نوعی خطر کردن است و آیا زمانه ی ما به خصوص برای شاعری که در دهه ی هفتاد دو مجموعه دارد زمانه ی خطر کردن است؟ 

سفر چرا کنم ، چرا 

سفر کنم ؟ 

من که می توانم سر گردان باشم 

سال ها حوالی خانه ام .                    

«بیژن الهی»

 

  اگر چه زبان شعر محیط با نچه که  در مجموعه ی اول شاعر «من پسری ساده برای بهار هستم» می بینیم  چندان تفاوتی ندارد اما رؤیاها و خیال ها  به سمت شاعری رفته اند با زبانی ساده تر و نگاه شاعر به عناصر پیرامونی بیشتر است : 

 

قوطی کبریت  

هر دو دست را حرکت می دهد. 

درست گفتم 

با آن آگهی مزخرف روی جلد 

نخ کوچک روشن 

انتهای تنهایی است 

برای باز شدن 

نگشت اشاره  

تا بند اول 

درونش فرو می رود...

 

این شعر با همین موضوع تا آخر ادامه می یابد .می شود گفت شاعر در این مجموعه  دیگر چندان تمایلی به دست بردن در اجزا و عناصر زبان ندارد شعر بالا را تا آخر که بخوانید می بینید در محور هم نشینی زبان همه چیز مرتب است . در نحو جمله ها نیز اتفاقی رخ نمی دهد تنها معناها هستند که تاًمل برانگیزند  معنا نیز به دلیل روایتی خطی که بر متن حاکم است پس از چند سطر ، شفاف می شود  و به چیزی تبدیل می شوند که در سنت ادبی به آن استعاره ی مکنیه می گوییم .عجیب نیست اگر امروز استعاره هم به لحاظ کارکرد شفاف باشد. تمهیدی که بیش از هزار سال است آمده است تا همه چیز را بپوشاند حالا خود به خاطر جابه جایی از متنی به متن دیگر واز دوره ای به دوره ی دیگر به خاطر نشستن در کنار عناصر عریان شعر امروز قرائتی دیگر را به ما می نمایاند.

 ما به چند دلیل با خواندن شعر محیط به یاد شاعران دهه شصتی می افتیم.  این که محیط نگاه دقیقی به تصویر سازی دارد ، اینکه شعرها تدوینی ساده دارند وشکل روایت ساده است. اینکه حس اگر نگوییم دچار نوعی رمانتیسیسم جدید؛به گونه ای نوستالزیک است . اینها همان تمهیداتی است که ما را کم و بیش به یاد شعر شاعران دهه ی شصتی می اندازد . شاعرانی مثل فرشته ساری ، شمس لنگرودی ، نازنین نظام شهیدی و...

البته رسیدن به سادگی در شعر چندان ساده هم نیست اما محیط در این مجموعه   می توانست تخیل و عمق معناها را به مدد همان تکنیک هایی که در گذشته به دست آورده بود به کار گیرد ضمن اینکه به هم ریختگی زبان و تخیل لازم وملزوم یکدگراند . به واقع تخیل کردن دست بردن در آحاد زبان است یا به معنایی دیگر آحاد زبان هنگامی دست خوش تغییر می شوند که تخیل  سر از زبان در آورده باشد . تنوع کلمات و حضور اشیا  به فراوانی به علاوه ی طنز بر آمده از شعر موسوم به پسامدرن البته که متن حاضر را از متن های دهه ی شصتی متمایز می کند حتا در یک بسامد می شود دید که چون متن میل به حضور فراوانی دارد و این فراوانی چه با حضور اشیای پراکنده باشد  در متن و چه با نگاه ها یی که متناوباً شاعر به هر سمت دارد، به خودی خود شعر های مجموعه را از آنچه که در یک روایت خطی باید اتفاق افتد کمی طولانی تر می کند

اگر نخواهیم به اصطلاحاتی مثل دهه شصتی و دهه هفتادی بار مثبت و منفی بدهیم راحت تر می توانیم کنار هر متنی بنشینیم و از آن لذت ببریم ضمن اینکه شاعر شدن در دهه ی شصت بیشتر نیازمند شناختن سنت های ادبی است و حال آن که در دهه ی هفتاد ظاهراً کار ساده تر است و هر تازه از راه رسیده ای با خواندن یک دو کتاب تئوری شعر و رفتن به جلسات شعر بدون شناخت درست زبان ، شاعر می شود به همین دلیل هم پس از دهه ی هفتاد بسیاری از این گروه شاعران ناپدید می شوند .اگر چه شاید سخن شمس قیس رازی راکه برای  مقدمات شاعری  حفظ داشتن صد هزار بیت  از پیشینیان است کمی اغراق آمیز به نظر برسد اما نگاه ساده انگارانه ای که در دهه ی هفتاد  بسیاری شاعران به زبان و پیشینه ی آن داشتند مبنی بر این که زبان شاعران پیشین از موضعی برتر به مخاطب نگاه می کند باعث بد خوانی یا غلط خوانی پسامدرن در آن برهه شد اکنون راحت تر می شود با فاصله گرفتن از آن نوع تلقی  به نقد شعر دهه ی هفتاد بنشینیم ویا به بازخوانی شعر دهه ی شصت بپردازیم چون عملاً با تأسی به نظریه ی بالا بخش های عمده ای از زبان در شعر دهه ی هفتاد فراموش می شود . بی دلیل نیست که خیلی ها هم فریاد بر می آورند که شعر شاعران دهه ی هفتاد شبیه به هم است وهمه ی شاعران انگار از روی دست هم می نویسند .

 آن فردگرایی که در تئوری به عنوان مؤلفه ی هنر امروز  از آن صحبت می شود عملاً در شعر شاعران دهه ی هفتاد نمی بینیم بد تر این که در چند ساله ی اخیر هم بسیاری شاعران،نویسندگان ومنتقدان به دنبال یافتن تبار دیگری در شاعران  و نویسندگان  کمتر شناخته شده ی دهه های گذشته  برای هنر دهه ی هفتاد هستند عملاً این نوع جایگزینی چه فایده ای می تواند داشته باشد زمانی که بسیاری شاعران به شناخت درستی از هیچ یک از موضوعات بالا نرسیده اند اما شعر محیط با اتکا به تصویر سازی که از مؤلفه های اصلی شعر دهه ی شصت و از رسومات شعرفارسی است و با اتکا به نوعی موسیقی بر آمده از زبان فارسی در پی تدارک نوعی شعر است که می توانیم عنوان« شعر ایرانی» را بر آن بگذاریم نگاهی که هنوز جنس آن شرقی است و در بخش معنایی زبان اعضای خانواده ، پدر و مادر هنوز در آن رفت و آمد دارند و حس هنوز نوستالژیک است. هنوز بعد از خرابی شهرها کوچه ها می آیند ومی روند در ما . شعر محیط احاطه دارد بر دنیایی نسبتاً کودکانه. در بسیاری نقاط ذهنیت آدم بزرگی را می بینیم که در کودکی مانده نظرگاهها ی محیط از مجموعه ی نخست «من پسری ساده برای بهار»تا این مجموعه تأمل برانگیز است از آن جهت که محیط می کوشد در مجموعه ی دوم خود «خانه سیاه است»فاصله تمایز را رعایت کند و البته به نظر نمی رسد این فاصله از سر اجبار باشد و کاملاً طبیعی به نظر می رسد اما در مجموعه ی اخیر خط و ربط های بیشتری یافت می شود که ذهن ما را ببرد  برساند به دهه ی هفتاد به «پسری ساده برای بهار»و البته عجیب نیست که بچه ی سوم آدمی به لحاظ ذهن و ذبان و نقاط حساس عاطفی به بچه ی اول شبیه تر باشد  اینها همان نقاط حساسی است که درابتدای کار هر شاعری ،زبان شاعر آن ها را مکشوف می سازد و بعد از آن خود شاعر پیش و بیش از هر مخاطب دیگری از آن لذت می برد. پس باید این التذاذ شاعر از کشف خویش و از زبانی که در آن خود را باز یافته و تعریف کرده دو باره برگردد . چیزی در اتاق این زبان جا مانده است کلاهی ،کلیدی یا هر نشانه ی دیگری که شاعر را وا داشته تا برگردد دوباره بنگرد.چیزی را بر دارد بیاید بیرون وچند سال بعد مجموعه ای در دست داشته باشد به نام «در زمانهای مختلف»

ب ی آنکه بخواهیم حکمی صادر کنیم  شعر های این مجموعه ناظر برلحظاتی شاعرانه است که خوانده شدن را در زمانهای مختلف میطلبد اگر بخواهیم برای این شعرها نمونه ای ایرانی پیدا کنیم احمد رضا احمدی بهترین نمونه است.یا حتی بیژن جلالی. در این نوع شعر ها هیجانهای شاعر آنقدرنیست،یا آنگونه نیست که بعد از یک دو دهه به قول نیما مانند شعله های بوته های خار فرو کش کند شعر بیش از آنکه نیاز به دیده شدن با آکروباسی زبان داشته باشد دیده ها را می نمایاند .شعر مبتنی بر کشف است تا مکشوف کردن خود .عریانی البته وجهی از شعر امروز است که با شعر گذشته تباین دارد اما شاعر برای این کار برنامه ای از پیش تعیین شده ندارد و این تفاوت میان دو نوع شعری است که یکی می خواهد کشف های خود را بنمایاند ودیگری کشفش در این است که خود را در میدان و در انظار عموم مکشوف کند   

در این متن چیزی برای کاویدن هست یا اینکه اصلاً ما کاونده نیستیم بلکه خود سوژه ایم و کاویده.و فاعل و کاونده متن است که راست آمده سراغ مقتول که ماییم متن انگار از دنیای مثالی چیز هایی از ما را با خود آورده تا ما را به خود مان نشان دهد.   

 

 

 

دوشعر از این مجموعه 

 

      شعر17 

 

 

از میوه ها 

 صدای زنگوله می آید

از برگهای ریحان صدای چرا 

 

شهری که در آن بوی درخت بگیرم تکراری است 

 

توی این بشقاب غذا  

کمی صدای زنگوله هاست 

لوزه المعده ام شبیه زنگوله هاست. 

 

این پیراهن پشمی 

این قوطی پنیر 

این سرشیر  

پر از صدای زنگوله هاست 

وسط این خیابان 

 کمی چشمه بجوشان 

چرا صدای چرا می دهم 

 

شهری که در آن بوی درخت بگیرم تکراری است. 

 

 

 

        شعر 14

  

کم پیش می آید 

 چند بطری تنها چند بطری باشد 

نمی گویم 

یکی چاق تر 

دو تایشان از بقیه بلند ترند  

یا آن یکی به مایع قرمز رنگش می نازد. 

نمی گویم بطری ها از خاندان سلطنتی اند 

یا شیشه هایی که یک بطری از آن ساخته می شود 

با عدسی عینک ها یکی است. 

اما می شود گفت : 

با بعضی بطری ها هم می شود، دید 

می شود قشنگ تر دید . 

 

بطری ها ، طبیعت نا شناخته ای دارند  

در یک صندوق 24تایی 

یا در تاقچه  

یا هر کجای دیگر 

همیشه باید مواظبشان بود . 

 

من اما بطری های یخچالم را می گویم 

نه بطری هایی که ربطی به بطری من نداشت .