هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

عکس گرفتن با قابیل

  

عکس گرفتن با قابیل

آمدن با من به خیابان

مثل عکس گرفتن با قابیل است

همه ی ابرها جمع می شوند

سر در گوش

 ببارند.

سپر لق ِ این تاکسی

 با دیدن ما می خواهد شیرجه بزند به آسفالت

اینطوری پیش برود

            من از لای درها بیرون نمی روم خانه باید بیاید تا من

چند نخ سیگار ِهرشب ِ من

 باید بیاید تا من

خربزه های ارزان قیمت،

میوه های فصل رفته،

دوعدد مدادی که من شب لازم دارم

کاسه ی برنجم که در خانه ی  همسایه یک هفته مانده است

شامپو بچه برای پوست های سرم

 که روی دوشم  دیوانه ام می کنند

اصلاً  کجا می توانم بدون تو باشم من  حتی با اینها

شب بدون تو من از توی لباسم بیرون می افتم    گم ام.

تک پوشم به خانه ام راه نمی دهد

کفشم هی توی پا لنگه به لنگه می شود اسیرم می کند

گنگم و بدون خط بریل

امکانات زبانی ام در حد صوت است

پس باید برقصم

برقصم

 برقصم

فشارم بیفتد نفسم بیاید بالا   بازبرقصم

با نگاهم از همه بپرسم دور سرم

کجایی؟

ای  تو که با قابیلت تنها عکس می گرفتی !

نظرات 18 + ارسال نظر
سامان سپنتا چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.samanesepanta.blogfa.com

دو سطر نخست شعر ، "آمدن با من به خیابان/مثل عکس گرفتن با قابیل است" یعنی: (آمدن با من به خیابان/مثل عکس گرفتن با قابیل است) همین . هیچ معنای دیگری ندارد . خودش خودش را معنا می کند . و اگر بخواهم از دریچه ی دید هرمنوتیک در باب این دو سطر سخن بگویم می گویم: این دو سطر " از کثرت معنا بی معنا به نظر می رسند " .
کلیت شعر ، در قیاس با کارهای پیشین روان تر و به دور از مانورهای زبانی و نحوی شکل یافته است . شاخصه ی بسیار بارز این کار اما طنز دلچسب و درخشان آن است که حتا مخاطب کمتر حرفه ای را هم به خود جلب می کند :
اصلاً کجا می توانم بدون تو باشم من حتی با اینها

شب بدون تو من از توی لباسم بیرون می افتم گم ام.

تک پوشم به خانه ام راه نمی دهد

زبان کار هم به شدت امروزی ست بی آن که مثل غالب کارهای دوستان دنیای مجازی ، زبانی دستمالی شده باشد .

..
..
..
همچنان تازه بمانی دوست!


علی اسداللهی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ http://aleftaye.persianblog.ir

سلام رفیق.


من بعد از مدتی کم کاری و البته حواس پرتی دستی به سر و روی وبلاگم کشیدم.
سری بزن!


فکر کنم ضرر نمی کنی!











اسداللهی.

خواجات چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام سعید جان. مرسی از این که سر می زنی.شعرت در فرم همیشگی توست و خواندنی . جزییات بماند برای فرصتی مبسوط تر .شاد باشی

عباس مولانایی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ http://www.abbas-molanaee.mihanblog.com

درود
وضعیت شعر لوله را دوست تر داشتم
امکانات زبانی ام در حد صوت است
زیبا بود
میهمانید.
باشید.

سرانی پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://mashqezan.blogfa.com

با درود

شعر با قوت شروع شده و سیالیت دارد ،بطوریکه مخاطب شما در شعر در ابتدا مشخص نیست و البته در ادامه هم می تواند هم من شاعر باشد و هم هر شخص دیگر .در سطر سر در گوش اگر سر را حذف کنیم بهتر است . با سطر با نگاهم از همه بپرسم .... با دور سرم مشکل دارم هر چند حالت گیجی بعد رقص باشد . نمی دانم چرا امروز اینقدر پیشنهاد می دهم ولی سطر پوست های سرم چرا پوسته ی سرم نباشد ؟ سطر بعد دوشم هم ایهام ایجاد کرده .زیبایی که قابیل با من شاعر در شعر ایجاد کرده بسیار به دلم نشست و کارکرد زیبایی دارد و همین مضمومن پردازی پتانسیل در شعر ایجاد کرده .تندرست باشید ...

علی الفتی پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ

سلام
مدتها بود از شما شعری نخوانده بودم /ممنون از دعوت شما


کجایی؟

ای تو که با قابیلت تنها عکس می گرفتی !

شعر جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://iran-poem.blogspot.com/

خواندمت



ناهید جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http://nahidarjouni.blogfa.com

سلام
فکر می کنم کار در بعضی قسمت ها دچار اطناب شده است مثل:
چند نخ سیگار ِهرشب ِ من

باید بیاید تا من

خربزه های ارزان قیمت،

میوه های فصل رفته،

دوعدد مدادی که من شب لازم دارم

کاسه ی برنجم که در خانه ی همسایه یک هفته مانده است

شامپو بچه برای پوست های سرم

که روی دوشم دیوانه ام می کنند

زنده باشید

امامدادی شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.rahbaremamdadi.blogsky.com

مهم نیست اگر

مهر شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://fo.blogsky.com

شعر قشنگی خواندم از تو رفیقم
..
..
..
شعر را به اهلش بسپارید !

ابوالفضل پاشا شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ http://pasha45.blogfa.com

شعری گویا و پر احساس است اگر چه من شعرهای بهتری از شما به یاد دارم و انتظارم از شما بیش از اینهاست.

با مهر و دوستی

برهان یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ق.ظ

لذیذ بود ... شیرین . تلخ...

علی یاری یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ http://aliyari1388.blogfa.com/

درود!
از خزان 1378 (دومین جشن فرهنگ جنوب- اهواز)، از غزل تا به امروز گاه بی گاه می خوانمت جناب آرمات.
کارهای خوش ساخت و تاویل پذیری اینجا خواندم.

مسعود یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ

آمدن با من به خیابان

مثل عکس گرفتن با قابیل است

همه ی ابرها جمع می شوند

سر در گوش

سعید یکی دو روزی بود داشتم فکر می کردم مفاهیم چطوری ساخته می شن این شعرت کمک کرد برای ساختن یه مفهوم ایماژها باید از لای کلمات بگذرن دمت گرم

بنیامین انصاری یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ http://benmedia.blogfa.com

سلام سعید جان شمارو لینک کردم شما هم اگه خواستی...

مهتاب کرانشه یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ http://www.mahtabkeransheh.blogspot.com

سلام
والا این شعر از نظر روایت خیلی تکه تکه است .اما تکه های خوب هم زیاد داشت.ممنون

فرهادی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://amad-raft.blogfa.com

سلام
من به طور کلی در شعر دو چیز را می بینم زیبایی و این زمانی بودن را هر چند با توجه به رشته تحصیلیم ذهنم به جنبه های اجتماعی شعرها بیشتر توجه دارد و این شعر همه ی اینها را داشت.

جواد بهرامی پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ

من از لای درها بیرون نمی روم خانه باید بیاید تا من


1.من قبل از هر چیز یه حس ناسیونالیستی به تو وشعرت دارم
2.هزار تا دلیل نداره ولی ادبیات بندر بدون آرمات متصور نیست.

بازم تازگیاش زذه بیرون منکه ساکشم بستم کاری از دستم بر نمیاد جز خدا خدا که به جهنم این بندر عباس سوار اتوبوس بشه که قول داده خودش که از اینجا نقل مکان میکنیم به خانه پدری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد