هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

 

 

 

نخ 

 

 

وقتی بچه با یک گلوله ی نخ به خانه می آید یک گلوله ی نخ به دنیا می آید

یک تکه نخ  فقط یک تکه نخ است

افتاده از آسمان یک بچه

ولی که به انگشت شستش پیچیده هول و ولای کبود شده در انگشت پاست  

اگر گرفتی و نرسیدی به انتهای نخ

 زندگی را باید پاره کرد سیاه و سفیدش یکی است

اگر به سوزن نرسید ی

و شلوار را سر جایش کذاشتی؛

 شلوار پاره را تا بعد    

این یک نشانه است

نخ

آزادی خودش را دارد     اعتراض خودش

 از روی حوله ی حمام برش می داری انگار تیغ است

توی خرطوم همه ی ظرف شویی ها

 با تکه های تره با دانه های برنج

جنبش اعتراضی راه می اندازد

گند یک کشور به خاطر نادیده گرفتن نخ    کبودی انگشت ها به خاطر نخ

ته لیوان نبات داغ   یک نخ باریک  ولی   تمرکز است

علی رغم افتادن دکمه ها

 باز بودن زیپ شلوار در جلسه         ما توی نخ هم ایم

روی مانتوی مشکی

 حین حرف زدن در نقطه ی  برجسته ی بدن

حالت نخ ِسفید  باعث عاشق شدن است و راه افتادن یکی از پشت سر

چرا برش دارم مثل من است

 نخ بی رنگ بخیه  که سرخرگ ها را به هم می رساند 

شناگر خوبی نیست لابه لای کف ها می رود ته تشت

مثل من است تنها یک شلوار جین کهنه

با حضورسریش یک تکه نخ بی ربط

کلاسش به هم نمی خورد