هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

کلینیک خصوصی

این وضع سامان دهی روحی به دانه های انار پخش و پلا روی میز چیست

 

پیپی که خالی است

به فندک چه کار     چه دودی  بلند کرده ای زیر موهایت

مگر شوخی بعد از ناهار و صدای اگزوتیک  بع بع من

همسایه های فضول را دانه های این انار پخش و پلا کند

تو امروز هم

مثل این تکه گوشت توی  قرمه سبزی شور   کف بشقاب    تنهایی

  مثل این برنج کته روی میز   تنهایی

 دانه های سرخ انار را توی   چشم های تو می ترکانم 

صدای ترکاندن دانه های انار    ترکاندن چشم تو توی کاسه انار

 صدا صدای همسایه ها  همسایه ها را می ریزد به راه پله   دانه های انار توی راه پله

 وگر نه بوی سر خونی من در اثر برخورد با یخچال خالی

خبر تازه ای  برای کسی نیست

 دارد جوانه می زند  

دانه ی نخودی  چند روزه  توی سینک ظرف شویی    

امانم بده  با این دست های کفی

رو به روی من

رو به روی من

رو به روی من    تکرار تو .

هر روز تو مثل اخبار  بی بی سی       خاورمیانه  هستی

 

هر روز   یک کاسه غذای گیاهی  جلو ات    صدای هارد راک توی موبایلت از هندز فری

سراسر خانه را بی  تفکیک ِجنسیتی ِ صدای ِجیغ ِ گربه ی توی  گیتار برقی و  پرکاشن و... گیتار برقی و پرکاشن و... گیتار برقی و پرکاشن و ...درِ گوشت از پشت هندز فری می گویم

تو با این احوالات رمانتیک به آن دانه ی نخود می مانی

ماشین رمانتیک آبی ات

انگشتان  پر از انگشتر های محلیِ لری  کردی ایلیاتی ات شال جیغ ات اصلن تو اهل کجایی ؟

چه طور می خواهی گوش هایی را میان دو دست بگیری ونگوکی را توی دستمال کاغذی بپیچی برسانی اش به کلینیک

به نوازش انگشترها  با پشت دست سر بره ای  ونگوکی را بزنی

آغل حمام از پشم و پیل من پر است

 من ریخته ام همه جا  من بره ام   بع بع می کنم اگزوتیک سراسر شب بره  

از پیپ

خوشم نمی آید تو خریده ای مخصوصن

با چوب تیره و دهانه ی تنگ   تنگ ِلباس

گیریم که سوای یک ساعت نخوابیدن با تو یک بسته سیگار بدهکارم

و ماشین آبی برایم رکوئیم موتزارت را تداعی می کند

آخر سر دانه ی نخود     جوانه ی نخود شکافته می شود توی سینک

و صدای رکوئیم می پیچد همه جا  توی ساختمان

سلطان جاز ایران به روایت تو و شهرام شب پره  ویگن

ولی  چارلی پارکر که می توانست

ترومپت را از ته بنوازد سیگار خودش را می تکاند توی دهانه ی گشاد  ساز

از بهرام اردبیلی بپرس

چه طور لیلی را به  دخمه ی حجله گاه فرستاند با دستمال خونی    تو که خون نداشتی داشتی ؟

و قصب خونی

 روایت لیلایی بود لیلای شعر عاشقانه که امروز تنها ژستش هنگام شنیدن شعر بهرام

مال توست

پس من می توانم کاسه نمک پاش انار را چپه کنم بر میز

و دسته ی پیپ هدیه ات را لای دندان بشکنم

 تو برای سامان دهی اوضاع روحی من

پناه بر لباسی که بی موقع می پوشی

پناه بر زنگ کشدار تلفن کلینیک خصوصی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد