هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

                                                                                            

 

    از یک بو

موشی که توی گلدان بزرگ اتاق من است

از حمله خبر دارد

عطر پاک کن های  دهه شصت

  زرد و نرنجی

حمله ی تازه ای تدارک دیده اند

صدای ور ور پنکه ی رومیزی

طوطی مقلدی که ادای زن ها را بلد است

من خودم را برای بدنم آماده کرده ام

برای به کوچه بردن اجباری پاها

برای این انگشت های بلند با خودکار بیک مشکی روی هر کدام شمایل قدیسی

برای این موی کم پشت سرباز  روی برج       سر مرز چل سالگی

از توی گلدان بزن بیرون ای موش    ای بوی خاکستری

بریز عطر و رنگ پاک کن های پسر ده ساله را به هم

حسرت خم شدن خیزران مهره های کمر

کج شدن استخوان فک به آهستگی

کج ایستادن روی  زانوی چپم از درد مفصل زانوی راست

پیدا شدن سرو کله ی مشکل جنسی با سنگ کلیه یاغی

ایستاده با نیزه در مجاری ادرار

تارهای سمج موی جوگندمی روی کتف

ولی لزوما

 دری را که آخرین زنی که دوستم داشت و ازآن رفت بیرون

 زده ام رنگ سفید

شکل وهن لحظه ی خدا حافظی با سیگاری روی گوش

زده ام شکل مرتب کتابخانه ام را به هم

حالا دن کیشوت و شاملو یکی اند

بکشم خطی که سعدی با عبای بلند و عمامه

ماچ بلندی بفرستد به بوکوفسکی

و طومار  شیخ شرزین بهرام بیضایی

بلند شود    بایستد     دهکده ی جهانی را بریزد به هم

یا رک گویی جن نامه ی هوشنگ گلشیری

 کسی که توی گلدان بزرگ من گوش ایستاده را بپرد بیرون

پاک کن های ده سالگی من درست نشانه گرفته اند

من همه ی این متن را از یک بو کشیده ام بیرون

خرداد 90