هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

هیروگلیف سعید آرمات

شعر حرف عکس مکث...

 

 

                                                         نامه های فریدون ِ مقتول

تا باد بیاورد این جا صدات را

یک پسر بچه ی دبیرستانی نامه ای  نوشت

نامه ای نوشت

کوتاه کوتاه اس ام اس کرد به شماره ای نا معلوم

بعد ضحاک رد شماره را گرفت

اول  نامه همان جمله ی اول بود

جمله ی دوم:

   می توانستم در پوسته ی گردویی محبوس

خویش را پادشاه فضایی لا یتناهی بشمارم

                       ( هملت، پرده ی دوم خط دوم)

در سر صداع می پرورد

قرار بود نامه های پراکنده

به یک زن برسد در ذهن

نرسید

ضحاک در یک شرط بندی

 مرداس ِ پدر را به چاه انداخت

ونفت در دیگ خاورمیانه شروع به جوشیدن کرد

دوتا زرده ی تخم مرغ در بشقاب معدنی

جلز و ولز می کرد  می سوخت بو تا طبقات بالا می آمد

و نامه ی گیر کرده از فیبرهای نوری مخابرات رد نمی شد

شب کنکور است و اسهال فردا در راه است

ضحاک ول می چرخد توی پارک.

دبیرستان ها بازند

دست های پسرها و دخترها روی کلیدهای گوشی همراه قفل است

هر هر و کر کر توی اتو بوس ِسرویس  دبیرستانی ها

و پرده ی کنار رفته از شیشه ها

یعنی پارک بفرما تو

هملت توی اتاق زیر نور چراغ مطالعه

به پدر لو می دهد دوست دختر جدیدش را

و گریه و خنده ی پدر یعنی فاتحه الکتاب برای قبولی دانشگاه حتی آزاد

شرایط طوری است که

1-      پدر که نام پسر را نمی داند دیگر

2-      سر توی کتابهایش نکند

3-      فصل سوم کتاب جغرافیا حذف از کنکور

چون مربوط به درخت های توندرا و تایگا در شمال روسیه است

4-      مسئله ی ضحاک به قرائت شاملو با کتاب درسی منطبق نیست حذف

5-      مسأله «حذف به قرینه ی معنوی» شک برانگیز است    حذف

6-      تاریخ ادبیات ایران و جهان کلاً چیز مهملی است      حذف

7-      زن رئیس سارکوزی جنده است . فصل فرانسه فقط یک سؤال

بعدالتحریر

دانشگاه آزاد تا اطلاع ثانوی به دلیل مشکل مدیریت تعطیل

اس ام اس ها راهشان به فیبر نوری باز است

تا می توانید بزنید

آخرین سؤال

ضحاک در هزاره ی چندم  بندها را باز کرد از دماوند آمد پایین

و فریدون مقتول اسم زیبای پسری بود در شماره ی نامعلوم 

 

 

 

نخ 

 

 

وقتی بچه با یک گلوله ی نخ به خانه می آید یک گلوله ی نخ به دنیا می آید

یک تکه نخ  فقط یک تکه نخ است

افتاده از آسمان یک بچه

ولی که به انگشت شستش پیچیده هول و ولای کبود شده در انگشت پاست  

اگر گرفتی و نرسیدی به انتهای نخ

 زندگی را باید پاره کرد سیاه و سفیدش یکی است

اگر به سوزن نرسید ی

و شلوار را سر جایش کذاشتی؛

 شلوار پاره را تا بعد    

این یک نشانه است

نخ

آزادی خودش را دارد     اعتراض خودش

 از روی حوله ی حمام برش می داری انگار تیغ است

توی خرطوم همه ی ظرف شویی ها

 با تکه های تره با دانه های برنج

جنبش اعتراضی راه می اندازد

گند یک کشور به خاطر نادیده گرفتن نخ    کبودی انگشت ها به خاطر نخ

ته لیوان نبات داغ   یک نخ باریک  ولی   تمرکز است

علی رغم افتادن دکمه ها

 باز بودن زیپ شلوار در جلسه         ما توی نخ هم ایم

روی مانتوی مشکی

 حین حرف زدن در نقطه ی  برجسته ی بدن

حالت نخ ِسفید  باعث عاشق شدن است و راه افتادن یکی از پشت سر

چرا برش دارم مثل من است

 نخ بی رنگ بخیه  که سرخرگ ها را به هم می رساند 

شناگر خوبی نیست لابه لای کف ها می رود ته تشت

مثل من است تنها یک شلوار جین کهنه

با حضورسریش یک تکه نخ بی ربط

کلاسش به هم نمی خورد