قدم های شلوار سرخ
داشتم به خودم می گفتم
که جلوتر از آینه ی بغل
به رفتن تو در ناشیانه های با قدم های شلوار سرخ
کفش گلی سرخ
می آیی با شلوارت از نقطه های سرخ جلوتری
اینکه تو دست می بری به تکه ای از شکمت
وسط جایی که همه دارند آرام اند
می آیند و در آیند و روند کسی با تو نگاه نمی کنند
ساده ای برجستگی های تو فقط مربوط است به من
و تو از عقل من دست می گیری به لوله ی زنگ خورده آهسته می آیی پیش
نیم رخ تو جلو تر از همه توی صف
بینی تو از گوشه ی کسی زده بیرون
ایستادن تو اتوبوس را پاشنه خوابانده است
ایستادن تو
دود را تا پشت شیشه و درست وسط جاییم ایستاده ای
داری کتابهایم را از وسط من بر می داری بعد
من را جمع می کنی برای شوخی بعد از شام بعد
من را سلام از می شناسی که دیگر رفته است
و در اتوبوسی که داستانی دیگر دارد راننده
در تخت های یک نفره هم دو نفر راحت می خوابند
حتی با سر زده وارد شدن بوی کسی به تخت
راحت نرفته ای راحت آمده بودی نرفته ای.
کفش ها را به اتاق می آوری
تو اشک داری همیشه آوردن من به این صحنه ها ساده است
من جوراب خریده بودم برای قدم زدن
اما پاهایم از تو بیرون رفته اند
سعید آرمات
لوله ها
خنده ی بلند آب با فشار زیاد است
من بیرون زده ام همه جای شهر را گرفته ام.
لوله های تودرتوی ساختمانها راه هایی در من اند
در شیر آبی که باز می کنی با انگشتهای بلند
خطایی فاحش وجود دارد
(لوله فقط در خودش خالی می شود با این کار)
خنده را من برای تو می خواستم از تو پر بودم از تو پر می شوم
رنگ مو و برق لب،
لوله های خالی رژ،
چیزهایی که از تواند حتی مبتذل و بی محتوا
حتی پیام های بهداشتی شان بعد از سطل آشغال
در شهری که می روی؛
لوله هایی هستی که از همه جا زده ای بیرون
زیر آسفالتها را پر کرده ای خانه ها را به هم مربوط
با پوستهایی رنگ شده نوار پیچ
لوله ها در نقش های برجسته ی پشت نما ی خانه ها
در خانه های ارزان پیش ساخته گاهی از گچ می زنی بیرون
در نما هایی که پشتشان،
همیشه لوله هایی ایستاده اند مخفی
خرابی این شهر
گاهی فقط به خاطر شکستن شبکه های تو است
روز ایرانی
به عوض ساعت بر مشتی که می کوبی به دیوار عقربه می ماند
می ماند وبعد لنگ می زند روی ساعت کج
تو خیزشی علیه زمان نیستی با آن بلوز بنفش
با آن روی دسته ی صندلی مانده روسری،آماده است یعنی برای پوشیدن
بعد از رفتن من
خسته است رنگ ساعت پریده است
بریده است نفس پاهای من روی این تخت
تخم مرغ پوست کنده بشقاب سبزی نشانه است
از گاوی که در چمن سبز از شیشه ی قاب به پشت بر گشته از نگاهی که به میز
از پتویی که تخت است و مرتب
از مرتب که صدای زنگ است توی این خانه
صحنه ی صبحانه
حوله ی روی دوش در تکان ِانگشت کوچک تو که در گوش
و حرکت گنجشک که می آید با حرکت اروتیک گاو از لبه ی پنجره
بسته ی رسیده خیزشی علیه صبح ِمن است
از وقتی بلند که می شوم واز روی تخت صدای کشیدن پاهایم از لخت به هم
هم خانه ی من
از با بلوز بنفش در طول یک هفته
از دسته ی صندلی از رفته استِ خودش
حکایت ها دارد از دست خودش
وبا صدای رمانتیکِ رادیو که به «نجوا»آمده گوینده
از دل شیدایش
شکایت هاست
می ماند این که من با این زندگی ایرانی لباس نپوشیده کجام؟
و یک پرس غذایی که از سفره دوباره رفته به یخچال
روز فقط معده ی من است
که تو سرت را کرده ای توی آن،
سفره پهن می کنی می بندی
سعید آرمات
سیوو کردم می خوانمت برمی گردم
هیچ یک سخن نگفتند
نه مهمان
نه میزبان
نه گلهای داوودی
شعرهای تو از این گونه اند زخم می زنند در سکوت
خانه جدید مبارک مهربان
مشتاق دیدار بودم
مشغله همیشگی نذاشت.
باز هم به خانه شهریاران خواهم آمد.
درود بر شما
اگر اجازه بدهید آدرس شما را لینک کنم
ممنون از لطف شما دوست عزیز
سلام بزرگوار
استفاده کردم
کارهای جدیدمو در وبلاگ نذاشتم
معمولا ضعیف تر ها رو قرار دادم
ممنونم با احترام لینک شدید
ممنون از لطف شما
شب است در همه دنیا شب است در من شب
هست شب آری شب
نیما
وه!
خیلی قشنگ بود آقای آرمات!
کلی حس خوب داد!
سلام جناب آقای آرمات
هر جا که باشید انشاء الله سلامت باشید وموفق
به هرحال بهتون تبریک میگم
با سپاس
سلام آقای آرمات. می خواستم بدونم کتاب جدیدتون کی چاپ می شه.
اگر له لورده نشه زیر دستگاه باید بیاد احتمالاْ تا آخرای سال